زندگی و زمانه ابن مقفع، مترجم چیره دست کلیله و دمنه به عربی
به گزارش مرد کوچک، ابومحمد عبدالله بن مقفع (106-142ق) نویسنده بزرگ و مترجم ایرانی آثار پهلوی به زبان عربی است.
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری خبرنگاران- بارها شنیده ایم که گذشته چراغ راه آینده است. این چراغ روشنگر مسیری است که به ساختن بنای تمدن ایرانی اسلامی می انجامد. چراغی که انوار روشنگرش حاصل تلاش صدها حکیم، هنرمند و فیلسوف مسلمان است که از قرن ها پیش خشت به خشت این بنای سترگ را روی هم گذاشته اند.
با شما مخاطب گرامی قراری گذاشته ایم تا هر روز به بهانه عددی که تقویم برای تاریخ آن روز به ما نشان می دهد، به زندگی یکی از مشاهیر و بزرگان تاریخ کهن ایران و اسلام مختصر اشاره ای کنیم تا بتوانیم پس از یک سال، با این انوار روشنگر چراغ تمدن و فرهنگ آشنا شویم. به این منظور هر روز صبح، بخشی از تاریخ کهن خود و افتخارات آن را مرور خواهیم کرد.
برای خوشه چینی از این خرمن دانش و فرهنگ،از جلد اول کتاب تقویم تاریخ فرهنگ و تمدن اسلام و ایران تألیف دکتر علی اکبر ولایتی که به سال 1392 در انتشارات امیرکبیر به زیور طبع آراسته شده، بهره برده ایم.
ابومحمد عبدالله بن مقفع (106-142ق)، مکنی به ابومحمد، نویسنده بزرگ و مترجم ایرانی آثار پهلوی به زبان عربی است.
او روزبه و نام پدرش داذویه، مخفف دادگشنسب است. نام اسلامی پدر او را مبارک نوشته اند. پدر ابن مقفع از بزرگان و نجیب زادگان اصیل فارس بود. زمانی که حجاج بن یوسف حاکم عراق بود، وی را مأمور گردآوری خراج ناحیه فارس کرد اما در کار اموال ناروایی کرد و حجاج او را آن قدر شکنجه داد تا دستش مقفع (ناقص و ترنجیده) شد. نام شکنجه گر او را یوسف بن عمر ثقفی گفته اند. از این روی به مقفع ملقب شد و پسرش روزبه را هم، ابن مقفع خوانده اند.ابن مقفع پیش از مسلمان شدن روزبه خوانده می شد و کنیه اش ابوعمرو بود، اما پس از مسلمان شدن نام عبدالله و کنیه ابومحمد را برگزید.
احتمالاً روزبه در فیروزآباد فارس به دنیا آمد. در کودکی همراه پدرش به بصره رفت. پدرش در تربیت وی می کوشید و او را با خود به مجلس ادیبان آن روزگار می برد. وی زبان و ادب تازی را از ادیبان روزگار خود فرا گرفت. ادب ایرانی و پهلوی را نیز که در کودکی در فارس فرا گرفته بود، تکمیل کرد.
ابن مقفع پیش از 126ق که مسیح بن حواری حاکم شاپور بود، در خدمت او پیشه دبیری داشت. سپس والی عراق، مسیح را از فرمانروایی آنجا برکنار کرد اما وی به کمک و تدبیر ابن مقفع توانست جانشین خود، سفیان بن معاویه مهلبی را شکست دهد و ضربه سختی بر وی وارد کند و ترقوه اش را بشکند. به همین روی سفیان بن معاویه کینه ابن مقفع را به دل گرفت. انتها پس از 129ق که مسیح از شاپور رانده شد، ابن مقفع در کرمان در دستگاه داود بن یزید بن عمر بن هبیره دبیری می کرد و گویند ثروت کلانی به چنگ آورد. وی دیرزمانی در کرمان زندگی کرد. پس از آن به بصره رفت و در فراخی زیست. ابن مقفع با بزرگان روزگار خود رفت و آمد داشت و با معن بن زائده، مسلم بن قنیبه، عمارة بن حمزه، اببن ابی لیلی و ابن شیرمه دوستی برقرار کرد. گفته اند که ابن مقفع با عبدالحمید کاتب (مقتول 132ق) نیز دوست بود، هر چند که میان آنها مسافت بسیار بود. به دیدار و رابطه محبت آمیز وی و خلیل بن احمد (متوفی 175ق) نیز اشاره کرده اند.
ابن مقفع در بصره در دستگاه خاندانی عباسی، یعنی آل علی بن عبدالله عموی خلیفه منصور، خدمت می کرد و در این خاندان بیشتر به عیسی بن علی متمایل بود. وی پس از بریدن از امویان، به دین خاندان عباسی درآمد.
در همین زمان بود که خواه از سر صدق و خواه به سبب ملاحظه سیاسی و اجتماعی، آیین هایی را که بدان پای بند بود کنار گذاشت و به اسلام گروید و پس از آن ابومحمد عبدالله خوانده شد. وی دبیر رسمی این خاندان بود و احتمالاً آموزش فرزندان سلیمان بن علی را نیز برعهده داشت.
ابن مقفع انتها به قتل رسید و مؤلفان چند عامل را در قتل او مؤثر دانسته اند: نخست، ماجرای سفیان بود که با حکم فرمانروایی شاپور آمده بود اما با نقشه ابن مقفع باخت و زخم برداشت و گریخت. عامل دوم، خدمت وی به خاندان علی بن عبدالله بود؛ زیرا عبدالله نامی از این خاندان، برخلاف دستور سفاح، با وی بیعت نکرد و بر او شورید و به امید به دست آوردن خلافت چندین سال بر حران، نصیبین، حلب و چندین جای دیگر حکم راند. انتها ابومسلم خراسانی به فرمان منصور، در نصیبین به جنگ عبدالله رفت و پس از پانزده ماه وی را شکست داد. عبدالله نزد برادرش سلیمان که فرماندار بصره بود، پنهان شد. ابومسلم نیز باختگان را امان داد و فرزندان علی چندی در بصره به آرامی زندگی کردند. ابومسلم در 137ق به قتل رسید و عبدالله هم در 138ق با منصور بیعت کرد. اما منصور از سوی دشمنانش احساس خطر می کرد و اصرار داشت که عبدالله را نزد وی بفرستند. سلیمان و برادرانش وی را نزد خلیفه نفرستادند و از خلیفه زنهارنامه ای خواستند تا مطمئن شوند که جان وی در امان خواهد بود. این کشمکش سیاسی در زندگی ابن مقفع تأثیر مهمی داشت: عیسی از دبیر خود خواست متن زنهارنامه ای را تنظیم کند.
وی نیز متنی نوشت و چنان واژگان استواری به کار برد و جوانب احتیاط را مراعات کرد که هیچ راه نیرنگی برای منصور خلیفه باقی نگذاشت. او از منصور خواست تا به خط خود در خاتمه زنهارنامه بنویسد که اگر به عبدالله بن علی یا نزدیکان او، چه آشکارا چه نهانی، زیانی برسانم، دیگر فرزند محمد بن علی نیستم و زنازاده ام و بر مسلمانان واجب است که بر من خروج کنند. زن، کنیز و ... بر من حرام است. این زنهارنامه بر منصور گران آمد. آن را امضا نکرد و گفت که بیم آن است که عبدالله به پشت گرمی آن بتواند تباهی آغاز کند. پس از آن پرسید: چه کسی این زنهارنامه را نوشته است. گفتند: ابن مقفع دبیر عیسی بن علی. خلیفه گفت: آیا کسی نیست که کار او را یکسره کند. این خبر را خصیب به سفیان رسانید و او نیز به علت کینه ای که از ابن مقفع داشت، در پی قتل وی برآمد. در 139ق سلیمان از فرمانداری بصره برکنار و سفیان به جای او برگزیده شد. ابن مقفع د راین زمان در پناه خاندان علی در بصره به نوشتن و آفرینش آثار خود مشغول بود و آسوده زندگی می کرد. گاه به مجلس دشمن خود، سفیان، نیز رفت و آمد داشت و با بی پروایی او را ریشخند می کرد. گویند ابن مقفع از سفیان پرسش هایی می کرد، وقتی وی پاسخ می داد با تمسخر می گفت: خطا کردی!
عامل سومی هم در کشته شدن ابن مقفع مؤثر بود و آن رساله کوچک ابن مقفع به نام رسالة الصحابة بود. طه حسین این کتاب را عامل قتل وی می داند. این رساله خطاب به منصور است و ابن مقفع در آن می گوید که شاه یا خلیفه باید مقام های فرماندهی را به طبقه اشراف عرب واگذارد و به دبیران و پرده داران مقام های اجرایی بدهد. بر اساس این رساله، عموها و پسرعموهای خلیفه باید بالاترین مقام ها را داشته باشند. همین امر سبب شد که منصور از جانب این دبیر هوشمند ایرانی که به عموهایش بسیار نزدیک بود، احساس خطر کند.
برخی نویسندگان نیز باورهای دینی ایرانی او و اتهام زندیق و مانوی بودن را علت قتل وی می دانند. زندیق اتهامی عام بوده که به بسکمک در آن دوران نسبت داده اند. سفیان هنگام شکنجه و کشتن ابن مقفع، او را زندیق خطاب کرده و به وی گفته که کشتن تو گناه نیست که تو زندیق و مفسدی.
ماجرای کشتن او چنین است: عیسی که در کار عبدالله بن علی با سلیمان به بصره آمده بود، ابن مقفع را پی کاری نزد سفیان فرستاد. ابن مقفع که از جان خود بیمناک بود، نخست خودداری کرد اما انتها همراه ابراهیم بن جبله نزد سفیان رفت. وی می خواست این دیدار را نیز چون دیدارهای پیشین محبت آمیز جلوه دهد؛ زیرا به ابراهیم گفت: بیا نزد سفیان برویم و پیغام امیر را برسانیم و بر او درود گوییم. چه، از وقتی به بصره آمده ایم، به دیدار او نرفته ایم. می ترسم گمان بد کند و این تأخیر را به دلگیری و دشمنی حمل کند. خبرنگارانن به دیوان حکومت رفتند و منتظر اجازه امیر شدند. حاجب نخست ابراهیم را نزد امیر برد و سپس عبدالله را فراخواند اما او را به جای بارگاه، به مقصوره ای بردند و دست هایش را بستند. آنگاه امیر که می خواست نزد ابراهیم تظاهر به بی اطلاعی کند، به حاجب خود گفت که عبدالله را به درون بفرستد. پرده دار پس از اندکی برگشت و گفت: عبدالله رفته است. سفیان به ابراهیم رو کرده، گفت که ابن مقفع مغرورتر از آن است که بماند؛ زیرا از اینکه سفیان، ابراهیم را زودتر به حضور پذیرفته خشمگین شده و رفته است. پس از آن، سفیان نزد ابن مقفع شتافت. آنگاه دستور داد تنوری افروخته، اندام های وی را یکی یکی ببرند و در آتش اندازند و می گفت: ای ابن زندقه، پیش از آنکه به آتش جهنم بسوزی، به آتش جهانیت بسوزانم.
چون ابراهیم بیرون آمد، غلام ابن مقفع از او سراغ مولای خود را گرفت. غلام بسیار نگران بود و زاری می کرد و فریاد می زد که سفیان مولای مرا کُشت. سپس عیسی، سفیان را تهدید کرد که اگر عبدالله را بکشد، به خون خواهی او برخواهد خاست؛ اما سفیان پیوسته تظاهر به بی اطلاعی می کرد و بهت کمک اطرافیان خود دروغ هایی می ساخت تا این اتهام را از خود دور کند. به هر حال عیسی اطمینان داشت که ابن مقفع را سفیان کشته است، پیش گروهی را واداشت تا در کوچه ها بانگ بردارند که سفیان بن معاویه، عبدالله بن مقفع را کشت. سپس با برادران نزد منصور رفتند و دادخواهی کردند. منصور، ابو خصیب را روانه کرد که یا سفیان را بیاورد یا ابن مقفع را. ابو خصیب سفیان را آورد. به نظر می رسد که منصور در دل از کشتن ابن مقفع خشنود بود و عموهای خود را با ترفندی از پیگیری قتل وی منصرف کرد.
ابن مقفع از نامدارترین چهره های فرهنگی در تاریخ اسلام، بلکه در فرهنگ جهان است. خردمندی، هوش بسیار، روح شفاف، انسان دوستی، اخلاق، آداب دانی، خوش زبانی و زیبارویی، همه در او گرد آمده بود. وی مردی آزاده و آزاداندیش بود. ویژگی اخلاقی و ارزش های شخصی او در حدی بود که کار پژوهشگران را سخت کرده است. برازندگی اخلاقی او و وقار و احتشام عبارت هایش آن چنان است که محقق مسلمان به سختی می تواند وی را از دین خویش خارج بداند.
با این همه، تهی بودن آثار او از دفاع مستقیم از اسلام و شریعت و همنشینی وی با متهمان به زندقه سبب می شود که گروهی او را زندیق بدانند. شخصیت جذاب، بخشندگی، بزرگ مردی، آداب دانی، ظرافت، سخن دانی، نکته دانی ابن مقفع چنان بود که همگان را شیفته خود می کرد.
در وجود او انسان دوستی در قالب مکتبی نظام یافته جلوه می کند، آن چنان که گویا خواسته است خلأ دینی درون خود را با این ویژگی پر کند. رفتار او دقیقاً همان است که نشانه هایش را در آثارش می توان یافت. درباره اش گفته اند که دوستی او خود پیمان اوست. بیشترین روایاتی که درباره او نقل کرده اند به بخشندگی ابن مقفع و محبت او به دوستانش اشاره دارد. گویند عمارة بن حمزه را که منصور به کوفه تبعید کرده بود، از زیان بزرگی نجات داد. محکومی را که به قتلگاه می بردند از مرگ نجات داد و دیه او را سه برابر پرداخت. او ثروتمند و بخشنده بود. مردم را اطعام می کرد و با هر کس که به او نیاز داشت گشاده دست بود. وی به گروهی از بزرگان کوفه و بصره مستمر پول می پرداخت.
نثر فنی زبان عربی را سراسر مدیون عبدالحمید و ابن مقفع است. عبدالحمید این شیوه نو را آغاز کرد و در همان زمان ابن مقفع آن را به چنان درجه ای از کمال رسانید که دیگر کسی چیزی بر آن نیفزود. ده ها تقلید و بازنویسی و نظم که طی قرن ها از کلیله و دمنه او صورت گرفت به زودی فراموش شد؛ زیرا تقریباً همه پژوهشگران، چه خاورشناس، چه ایرانی، چه عرب، نثر فنی عربی را نثری فارسی در جامه ای عربی می دانند.
برخی از آثار او عبارتند از: کلیله و دمنه، که مهم ترین اثر ادبی ابن مقفع است. وی این کتاب را از پهلوی به عربی برگردانده است. نثر این کتاب از نمونه های عالی نثر کلاسیک عربی است؛
الادب الکبیر؛ الادب الصغیر؛ رسالة الصّحابة؛ المنطق؛ کتاب التاج فی سیرة انوشروان؛ آیین نامه؛ کتاب مزدک یا مردک؛ الادب الوجیز للولد الصغیر؛ نامه تنسر به گشنسپ؛ خدای نامه و چند اثر دیگر؛ از جمله قصیده ای در 40 بیت، با قافیه ب، در ماه های رومی یا سریانی.
منبع: خبرگزاری دانشگاه آزاد آنا