کتاب نردبان شکسته - نوشته کیت پین
به گزارش مرد کوچک، کتاب جالب نردبان شکسته اثر کیت پین یک تحقیق جامعه شناسانه درباره تأثیر نابرابری اقتصادی- اجتماعی بر طرز فکر، زندگی و مرگ انسان ها است.
نابرابری کُنش ها و احساسات ما را به شیوه ای نظام مند، قابل پیش بینی و مکرر تحت تأثیر قرار می دهد؛ باعث می گردد کوته بین و مستعدِ هر گونه رفتار پرخطر شویم و میل به قربانی کردنِ آیندهٔ امن مان برای لذتی آنی افزایش یابد، باعث می گردد گرایش بیش تری به تصمیم گیری های متناقض داشته باشیم، افکار عجیب را باور کنیم و به شکلی خرافاتی دنیا را آن گونه که می خواهیم باشد، ببینیم نه آن گونه که هست.
نابرابری ما را از هم جدا می نماید و در جبهه هایی قرار می دهد که نه تنها براساس درآمد، بلکه براساس ایدئولوژی و نژاد از هم تفکیک شده اند، به این ترتیب اعتماد به دیگری را کاهش می دهد، اضطراب ایجاد می نماید و باعث می گردد سلامت و شادیِ ما کمتر گردد.
کیت پین در این پژوهش، پدیده نابرابری و تأثیرش بر رفتار افراد را آنالیز نموده است. او عقیده دارد نابرابری باعث می گردد افراد احساس فقیر بودن نمایند، مثل فقرا عمل نمایند، حتی وقتی فقیر نیستند. نابرابری در ذهن انسان بسیار شبیه به فقر است.
از نظر پین، ایالات متحده ثروتمندترین و نابرابرترین کشور دنیا است که در عمل مانند یک کشور در حال توسعه است نه یک ابرقدرت. او می گوید در نظرسنجی ای که به تازگی از آمریکایی های زیر سی سال صورت گرفته، نیمی از افراد گفته اند رویای آمریکایی مرده است و یکی از اهداف مهم این کتاب هم فهم کامل و دقیق این همین موضوع است.
کتاب نردبان شکسته قصد ندارد مانند بسیاری از کتاب هایی که درباره نابرابری اقتصادی نوشته شده اند، بر روندهای تاریخی عظیم مقیاس مثل تحولات در فناوری، الگوهای تجارت و یا خط مشی های سیاسی تمرکز کند. نردبان شکسته این موضوع را واکاوی می نماید که نابرابری با ما مردم چه می نماید.
کیت پین در این کتاب آنالیز می نماید که چطور ثروت ثروتمندان (همان درصد کم) تجربه ما از دنیا را تغییر می دهد و چرا ثروت ثروتمندان می تواند بر شیوه زندگی طبقه متوسط تاثیر بگذارد.
پین مثال جالبی هم برای توصیف حس درجازدن و عقب ماندگی ناشی از این فرایند زده است. او می گوید:
آیا تابه حال در قطاری بی حرکت بوده اید و دیده اید قطار کناری تان ایستگاه را ترک کند؟ همگی احساس می کنید ناگهان در جهت مخالف آغاز به حرکت نموده اید. وقتی طبقات بالاتر دائماً ثروتمندتر می شوند، هم طبقهٔ متوسط و هم کسانی که با فقر دست وپنجه نرم می نمایند، با مقایسهٔ خودشان و آن ها، حس می نمایند فقیر و فقیرتر شده اند. اما این احساس صرفاً توهم نیست و پیامدهایی جدی دارد.
کتاب نردبان شکسته
نویسنده: کیت پین
مترجم: سمانه پرهیزکاری
انتشارات میلکان
بریده ای از کتاب
چرا حس فقیربودن عین خود فقیر بودن رنج آور است؟!
اولین روزی که بوفه دار جدید مدرسه کارش را آغاز کرد، فهمیدم فقیرم. تا جایی که به یاد می آوردم، قبل از آن در مدرسه تا پایه چهارم یک صندوقدار داشتیم. می دانستم برخی از بچه ها به صندوقدار پول می دهند و دیگرانی مثل من نه. با این حال بوفه دار قبلی، بدون توجه به این که پول داده ایم یا نه، به همان نرمی ای که سینی های پلاستیکی روی ریل ر می خوردند، اجازه می داد رد شویم. تا این که یک روز متوجه شدیم صندوقدار قدیمی رفته و به جایش زن جوانی آمده که به نظر می رسید سخت کوشش می نماید کارش را یاد بگیرد. وقتی با ظرف غذا از جلویش رد میشدم، به من گفت همان جا بایستم و 1.25 دلار خواست. حس کردم تعادلم را از دست داده ام؛ شبیه وقتی آسانسور با سرعت زیاد متوقف می گردد.
آغاز کردم به من من کردن، تنها کاری که از دستم بر می آمد؛ چون یک سنت هم نداشتم. شاد میشدم اگر می شد در آن لحظه هرچه داشتم بدهم تا بتوانم فرار کنم. در آن لحظه، زنی مسن تر، بلند قد و لاغراندام که پیراهن یقه دار صورتی پوشیده بود و شبیه فلامینگویی به نظر می رسید که روی موهایش توری گذاشته است، جلو آمد و توی گوش زن جوان چیزی زمزمه کرد. بعد هم من را با تکان دستی مرخص کردند. دوباره صف ناهار به حرکت ساکت و آرام همیشگی تبدیل شد. اما آن یک هفته ای که طول کشید تا صندوقدار جدید یاد بگیرد چه کسانی باید پول بدهند، خیلی سخت گذشت.
حس لحظه ای که فهمیدم ناهارهای مجانی ام چه معنایی دارند، هنوز با من است، و با تعریف آن می توانم گرم شدن صورتم را حس کنم. این موضوع بی پولی خانواده ام را کمتر ننموده بود، اما آن لحظه همه چیز را برایم تغییر داد. به تفاوت های بین خودم و همکلاسی هایم توجه کردم. با وجود این که یونیفرم همه مان یکسان بود، اما بچه هایی که بابت ناهار پول می دادند، خوش لباس تر به نظر می رسیدند. به خاطر کفش های شان بود؟ آنها حتا موهای بهتری داشتند. یعنی به جای این که موهایشان را با یک قیچی و کاسه توی خانه کوتاه نمایند، می رفتند آرایشگاه؟ ما در فاصله چند کیلومتری از یکدیگر زندگی می کردیم، اما بچه هایی که ناهار مجانی داشتند با لهجه کشیده جنوبی والدین مان صحبت می کردند. در مقابل، بچه هایی که برای ناهار پول می دادند با صوت بی لهجه گویندگان خبر حرف می زدند که به همه جا و هیچ جا تعلق داشتند.
همواره خجالتی بودم و توی مدرسه به بچه ای کاملا ساکت تبدیل شدم. اصلا من کی بودم که بخواهم صحبت کنم؟! ناگهان نردبان اجتماعی جدیدی جلوی روی من و بالای سرم شکل گرفت. پله های این نردبان با کفش ها و موها و لهجهها علامت گذاری شده بودند و تازه یاد گرفته بودم تفسیرشان کنم. اهمیتی نداشت که به جز طرزنگاهم، چیزی در اطرافم تغییر ننموده بود. حالا در حقیقت فقیر بودم.
اگر عادت دارید درباره ثروت و فقر تنها براساس اصطلاحات اقتصادی فکر کنید - روشی که حسابدارها دارند - واکنش من برایتان بی معنا خواهد بود. بینش من تغییری در درآمد والدینم ایجاد نکرد. مخارج ماهانه ما را تغییر نداد. درواقع هیچ چیزی را در دنیا تغییر نداد، جز خودم. این موضوع با جهت دهی توجه ام و تغییر تصورات و افکار و کنشهایم، آینده ام را تغییر داد.
برای درک طرز فکر ما درباره موقعیت اجتماعی، به تصویر نردبان صفحه بعد نگاه کنید. تصور کنید افراد بالای نردبان در بهترین جایگاه قرار دارند: بیشترین پول، بهترین آموزش و بالاترین دستمزدها. کسانی که در انتهای نردبان هستند، بدترین جایگاه را دارند: کمترین پول، پایین ترین سطح آموزش و پست ترین شغل ها، البته اگر اصلا شغلی داشته باشند. اگر قرار باشد موقعیت اقتصادی تان را با توجه به دیگران بسنجید، خودتان را در کدام یک از این ده پله قرار خواهید داد؟
این تصویر ساده یکی از پرکاربردترین معیارهای سنجش موقعیت اجتماعی ذهنی ست، بیایید اسمش را بگذاریم نردبان موقعیت. اگر از سطح درآمد، تحصیلات و اعتبار شغلی یک فرد اطلاع داشته باشیم، باید بتوانیم تصور او از موقعیتش در نردبان را به درستی پیش بینی کنیم. مشکل این است که نمی توانیم؛ حتا نمیتوانیم پیش بینی تقریبا درستی هم داشته باشیم. درست است که به طور متوسط افراد دارای درآمد بیشتر، آموزش بیشتر و شغل های بهتر، خود را در پله های بالاتر نردبان تصور می نمایند، اما تأثیر آن نسبتا کم است. در نمونهای فرضأ هزارنفری، برخی ها خودشان را در پله های بالا، برخی در پله های پایین و بسیاری در پله های میانی نردبان جا می دهند. اما تنها 20 درصد از این خودارزیابی ها متکی به درآمد، تحصیلات و موقعیت شغلی است.
این ارتباط میان عوامل سنتی موقعیت اجتماعی و طرز تلقی ذهنی از آن - که به طرزی حیرت انگیز، ارتباط کم و ضعیفی است . به این معناست که بسیاری از افراد براساس استانداردهای عینی ثروتمندند و با این حال خودشان را در پله های پایین نردبان می بینند. به همین ترتیب افراد زیادی وجود دارند که در نگاهی بی طرفانه فقیرند و خودشان را در پله های بالای نردبان جا می دهند.
در یک تحلیل اقتصادی استاندارد، چنین استدلال می گردد که تصور شخصی افراد از خودشان تا حد زیادی پوچ و بی اهمیت است؛ صرفأ صدای گوش خراشی ست مثل صدای برفک بین امواج ایستگاه های رادیویی، شرایط برداشت های ذهنی ای که با خصوصیات ذهنی قابل اندازه گیری مثل پول همسو نیستند، بدتر است. مطمئنا پول بخشی از داستان است، اما کل داستان نیست و حتا شاخص اصلی هم محسوب نمی گردد.
باید برداشت های ذهنی از موقعیت فرد را جدی بگیریم؛ چون درباره سرنوشت افراد اطلاعات زیادی در اختیار ما می گذارند. اگر خودتان را در پله های پایینی نردبان موقعیت می بینید، به احتمال زیاد در سالهای آینده از افسردگی، اضطراب و درد مزمن رنج خواهید برد. هرچه پله ای که انتخاب می کنید پایین تر باشد، احتمال این که تصمیمات بد بگیرید و عملکردتان در کار ضعیف باشد، بالاتر است. هرچه پله ای که انتخاب می کنید پایین تر باشد، احتمال این که نظریات فراطبیعی و نظریه توطئه را بپذیرید، بالاتر خواهد بود. هرچه پله ای که انتخاب می کنید پایین تر باشد، بیشتر مستعد مسائل وزنی، ابتلا به دیابت و ناراحتی قلبی خواهید بود. هرچه پله ای که انتخاب می کنید پایین تر باشد، سال های باقی مانده از عمرتان کمتر خواهد بود.
اجازه دهید روشن کنم که نمی گویم اگر فقیرید پس تمام موارد بالا به احتمال زیاد برای تان اتفاق خواهند افتاد؛ منظور این است که اگر صرف نظر از این که درآمد واقعی تان چقدر است، احساس فقیر بودن می کنید، احتمال این که این اتفاقات برای تان رخ دهد زیاد است. البته یکی از دلایلی که افراد ممکن است احساس فقیر بودن نمایند این است که واقعا فقیر باشند. اما همان طور که دیدیم، این تنها 20 درصد قضیه است. برای آنالیز سایر موارد باید به افراد عادی طبقه متوسط نگاه کنیم و به این پرسش پاسخ دهیم که چرا بسیاری از آنها، صرف نظر از درآمد واقعی شان، احساس می نمایند حقوق بخورونمیر دارند، اگر مقرری ماهیانه شان قطع گردد می میرند، همسایگان شان چیزی می دانند که آنها نمی دانند و اگر می توانستند درآمدشان را کمی بیشتر نمایند، همه چیز بهتر می شد. برای درک نردبان موقعیت، باید از حساب های بانکی فراتر برویم و با واکاوی خود افراد آغاز کنیم.
همه ما از میزان درآمدمان آگاهیم، اما تعداد معدودی از ما می دانیم آیا به اندازه کافی درآمد داریم یا نه. این ناآگاهی به این دلیل است که تنها راه برای این که بفهمیم چه درآمدی واقعا کافی ست، مقایسه خودمان با دیگران است. چنان عادت نموده ایم خودمان را با دیگران مقایسه کنیم که به ندرت متوجه این مقایسه می شویم. وقتی همسایه با خودرویی جدید جلوی مان ظاهر می گردد، معمولا به خودمان نمی گوییم اونا آئودی دارن، منم یکی می خوام. ما پیچیده تر و بالغ تر از آنیم. شاید به خودمان بگوییم دارایی همسایه هیچ ربطی به ما ندارد یا او لیاقتش را دارد، چون سخت کار نموده است. اگر فورأ فکر رقابت با همسایه به سرمان زد، ممکن است همان لحظه این فکر را از ذهن مان دور کنیم. با این حال، روز بعد، وقتی سوار خودروی مان شدیم، کمی بیش از قبل متوجه کهنگی جایگاه ها می شویم. مقایسه اجتماعی گریزناپذیر است.
تشخیص چنین مقایسه هایی در زندگی روزانه سخت است؛ چون در پس زمینه ذهن اتفاق می افتند و تجربه ما به پیش زمینه مربوط است. برای مثال وقتی سروصدا در رستوران بلندتر می گردد، حس می کنیم طرف مقابل مان آرام صحبت نمی نماید، چون توجه مان به چهره اوست، نه فضای اطراف.
این در حالیست که حس ثروتمند یا فقیر بودن ما متکی بر مقایسه هایی ست که انجام می دهیم. این حقیقت که مقایسه های اجتماعی همواره در پس زمینه اتفاق می افتند، باعث به وجود آمدن چند نقطه کور می گردد. یک دقیقه درباره چیزهایی که بیشترین اهمیت را برایتان دارند فکر کنید. کدام ارزش ها شما را به آن چه هستید تبدیل می نمایند؟ کدام انگیزه ها شما را جلو می برند؟ در طول سال ها این پرسش ها را از صدها نفر پرسیده ام و پاسخ های معمول آرمان هایی چون عشق، ایمان، وفاداری، صداقت و درستکاری بوده اند. هرچند تنوع زیادی در پاسخ ها وجود دارد، اما کل فهرست آنها را می توان روی یک کارت ویزیت نوشت. جواب های زن و مرد، شاقتصادی و جنوبی، دموکرات و جمهوری خواه مشابه است. با این حال هیچ کس تا به حال به آن چه همه می دانیم واقعیت دارد (برآمده از مطالعات علمی و باتوجه به سرشت انسان)، اشاره ننموده است: انگیزه من موقعیت اجتماعی است.
دیگران شاید موافق نباشد، اما مطمئنا این را در رفتارشان می بینیم، در لباس هایی که می خرند، در خانه هایی که برای زندگی انتخاب می نمایند و در هدایایی که می دهند. بالاتر از همه، این نکته را در تغییر مداوم استانداردهای شان برای معین این که چه اندازه کافی است می بینیم. اگر تا به حال ترفیع گرفته اید، ظرف چند ماه به درآمد جدیدتان عادت نموده اید و دوباره
حس نموده اید مثل گذشته زنده اید تا چک دستمزدتان را نقد کنید، پس خودتان هم آن را تجربه نموده اید. وقتی موفقیت های تان رشد می نمایند، استانداردهای مقایسه تان هم رشد می نمایند. برخلاف ستون های دقیق ارقام که دفتر کل بانک را تشکیل می دهند، موقعیت اجتماعی همواره هدفی متحرک است، چون براساس مقایسه مداوم با دیگران تعریف می گردد.
ما در هر موقعیتی خودمان را از نظر اجتماعی با انواع آدم ها مقایسه می کنیم؛ با این حال به طرز مرموزی جوری نتیجه می گیریم که همواره جزو نیمه بالایی نردبان موقعیتیم، متوجه شده ایم که راحت ترین کار ماندن در آن قسمت از نردبان است، یک دقیقه به این فکر کنید که چقدر در کارتان موفقید. چقدر باهوشید؟ چقدر اخلاق گرایید؟ چقدر به دوستتان وفادارید؟ راننده خوبی هستید؟ قلبأ میدانید که در تمام این موارد بهتر از حد متوسطید. در حقیقت بیشتر مردم در اعماق قلبشان می دانند که در بسیاری از کارها بهتر از حد متوسط اند، اما تا جایی که همه میدانند، این موضوع غیرممکن به نظر می رسد.
این یافته را اثر لیک ووبگون خوانده اند و وجه تسمیه آن شهر افسانه ای گریسون کیلور است که در آن همه زنان قدرتمندند، همه مردان خوش قیافه اند و هوش همه بچه ها بالاتر از حد متوسط است. این اثر در تحقیق سال 1965 درباره بازماندگان تصادفات کشف شد. محققان شش ماه زمان را صرف مصاحبه با تمام بیمارانی کردند که به خاطر آسیب ناشی از تصادفات رانندگی، در بیمارستان سیاتل بستری شده بودند. آنها بیماران را با گروهی از شرکت نمایندگان شاهد، در همان گروه سنی، جنسیتی، نژادی و تحصیلی مقایسه کردند. در یکی از پرسش های مصاحبه، از بیماران خواسته می شد به توانایی رانندگی خودشان امتیاز بدهند. این موضوع نکته اصلی تحقیق نبود، اما دلیل این که امروز آن تحقیق را به یاد می آوریم.
همین پرسش است؛ چون بیماران بستری شده در بیمارستان، خودشان را نسبت به رانندگان متوسط، رانندگانی بهتر می دانستند. در حقیقت امتیاز آنها به خود به اندازه گروه شاهد - که هیچ وقت تصادف ننموده بودند به بالا بود. روشن است که این بیماران نمی خواستند اجازه دهند صرفا به خاطر بستری شدن در بیمارستان، تصویر آنها از خودشان به عنوان رانندگان خوب تحت تأثیر قرار بگیرد.
آیا این احتمال وجود داشت که بیماران مقصر تصادف نباشند؟ محققان گزارش های پلیس را برای تک تک سوژه ها آنالیز کردند تا متوجه شوند چه کسی مقصر واقعی و چه کسی قربانی بی گناه تصادف است. بعد از معین رانندگانی که مقصر تصادفات شان بودند، معین شد امتیاز آنها به رانندگی شان به اندازه دیگران بالاست. نمونه دیگر از تأثیر لیک و وبگون در پیمایش عظیمی کشف شد که هیئت کالج انجام دادند. هیئت کالج امتحانات ورودی کالج را طراحی می نماید. از حدود 1 میلیون دانش آموزی که در یک سال معین در امتحانات ورودی کالج شرکت نموده بودند، خواسته شد در مقایسه با دانش آموز میانه به خودشان امتیاز بدهند (میانه نقطه ای ست که در آن نیمی از جمعیت نمونه بهتر و نیمی بدترند)، امتیازدهی محدود به عملکرد در آزمون ورودی کالج نبود، بلکه خصوصیات شخصی همچون توانایی رهبری و همراهی با دیگران را هم شامل می شد. 70 درصد از پاسخ دهندگان از نظر توانایی رهبری، خود را بالاتر از دانش آموز میانه ارزیابی کردند و تعداد کسانی که خودشان را از نظر همراهی با دیگران بالاتر از میانه میدانستند، 85 درصد بود.
در تحقیقی دیگر، روان شناسی به اسم کنستانتین سدیکیدس و همکارانش، از گروهی از داوطلبان خواستند در ابعاد مختلف به خودشان امتیاز بدهند. داوطلبان خودشان را اخلاق گراتر، مهربان تر، قابل اتکاتر، قابل اعتمادتر و صادق تر از حد متوسط دانستند، نتیجه ای که غافلگیرنماینده نبود؛ هرچند باید این نکته را در نظر گرفت که داوطلبان به وسیله بازدید از زندان و ثبت نام از میان مجرمان محکوم شده انتخاب شده بودند. تنها دسته ای که داوطلبان خودشان را در آن بالاتر از حد متوسط ندانستند پیروی از قانون بود که امتیاز متوسط به خودشان دادند. باتوجه به این که داوطلبان در زمان پاسخ به این پرسش ها پشت میله های زندان بودند، به نظر می رسد مشکل فقدان بی طرفی تاحدی بر نتایج اثر گذاشته است. در طول سال ها، صدها تحقیق اثر ووبگون را تکرار نموده اند. این تحقیقات نشان دادند بیشتر ما خودمان را در هوش، پشتکار، پیروی از وجدان، بدمینتون و هر کیفیت مثبت دیگری بالاتر از حد متوسط می دانیم، هرچه برای صفتی ارزش بیشتری قائل باشیم، امتیازی که به خودمان می دهیم بالاتر است. تحقیق مورد علاقه من در رابطه با این موضوع تحقیقی است که در آن از اساتید همکارم خواسته شده بود به توانایی های تدریس خود در مقایسه با همکاران شان امتیاز بدهند. 94 درصد گفتند بهتر از حد متوسط اند که رقم خیره نماینده ای است. یکی از شکل های گرایش به خود مثبت بینی در واقع علت اصلی همه سوگراییهاست: بیشتر افراد خود را بی طرف تر و نسبت به حد متوسط دارای سوگرایی کمتر می دانند…
منبع: یک پزشک